آخرین اشعار

وداع

آخرين آرزو، آخرين كلام من

هرگز از مرگ باكى نداشتم

قبرستان كهنه را با چشم باز ديدم

خون پارچه ها را

دود و بارورت شهر را

آسمان تيره و غبار آلود را

هرگز از مرگ نهراسيدم

گرچه شكننده و نبود است

از آن لرزيدم و ترسيدم

كه قافله عمر را ذليل و حقير در ديار كه قيمت

قبر هايش بلند تر از قيمت آدم ها و انسانيت باشد

از آن ترسيدم

بيگانه و غريبه خفتن با شمع هاى خاموش گورستان

از آن ترسيدم كه آرام و سرگردان

با اميد هاى نا انجام در خرابه قبرستان

براى آخرين كلام تنها و بى بها

بايد وداع كرد.

شناسنامه