چیزی از من
در تَنده پدر جا ماند
و با یک چهارم صورتزاده شدم
چه مالیخولیایی بود
در آن جهان یک میلی متری
که رُشد کرد در کیسه
گوشتم قرضی
پوستم قرضیست
از ارواحی
که سوار بر گاومیش مرگ
راههای میانبُر نشان دادند
زیر این درخت فندق دریچهایست
که مرا به جَدهام میرساند
آ از برای خدا
طالعم دو اسبه گریخت
آ اَز برای خدا آ پدر لعنتها
چغندرها را حرام نکنید.
تب کردهام گیاه زوفا
تب کردهام
و جده مرا نمیبیند
در نقرابی رگها
در چغوک سینهاش
می چَمد و شِکن شِکن
خرِ خانه را هِی میکند…
چیزی از پدر
در بچهدان مادرش جا ماند
گوشتش قرضی
پوستش قرضی ست
از جنگاورانی که از تن غار آمدند
و با صاعقهای در جلد
نشستند در شناسنامه
های بلا بگیرم های
که ندانستم چه جا مانده و سوار بر مرگ
شب را دیدم از میان لاشهها برخاست
مردهها را در دَخمههای پوستم میگذاشتند
عفریتی در گوشهام سنجد میکاشت
مادر با روحی مایع
میگریست و میگفت
چرا چهار گَز پارچه بیبی خوش آقا دق نخریدی؟
من آواز خواندم
ای غم که اژدهاک شدی بر سَرِ دلم
ای غم که اژدهاک شدی…
که مرا تکاندی از خواب و میرزا صدایم کردی
آتر
آتر
خدای دیوافکنِ زیر تخت و زیردرختهای پشهخوان
بابای خوب و دلیرِ خانه
ببین کابوس که میگریخت بر پشت چهارپایی
اکنون تا قوزک پایم ادامه دارد
های بلا بگیرم های
که ندانستم چه جا مانده و نمیخواهم که بدانم.