آخرین اشعار

هزار و یک صد و پنجاه درد…

شعری برای ” گلهزار” دختر غوری و زخم های بی شمار بدنش!

یک صد و پنجاه و یک
یک هزار و یک صد و پنجاه و یک
یک هزاره و یک صدو پنجاه و یک زخم
روی تنم!
روی شکوه اساطیری یک تن تنها
یک تنه با زخم ها
/ زاده شده ام
زاده شده ام که زخمم بزنی
زاده شده ام که با زخم ها زندگی کنم
با زخم ها برقص ام
با زخم های همیشه تازه و ناشمرده
یک صد و پنجاه و چند گل هزار
هزار هزار گل هزار…
گلهزار!
انگشتانت را به من بده
انگشتانمان را بیا بهم قرض بدهیم
بیا زخم هایمان را شماره کنیم
یک صد و پنجاه و هی شمارش بی پایان …
دستانت را به من بده بیا با زخم هایمان برقصیم
ادامه بده
ادامه ی من در زخم دیگری ست
که در تو تولد میشود
در تو
در تن تنهایی تو
هی زخم ها را زخمه ها را فرو میکنند
دم نمیزنی…
زخم هایم را قورت میدهم
زخم هایت را لیس میزنم
و سر فرو میاورم به فلاکت انسان
این گرگ اهلی ناشده ی قرن !

شناسنامه