هر دم اسير لذت رنگ و لعاب‌ها

هر دم اسير لذت رنگ و لعاب‌ها
در صبحدم سياه ترند آفتاب‌ها

بر روی رودخانه‌ی هستی شناور و…
سرگرم مردنیم همه چون حباب‌ها

ما خود تبر شديم و به هم ضربه می‌زنيم
دنيا خراب گشته از اين انتخاب‌ها

ای بيد! بيمِ باد مبادت كه سال‌هاست
خشكانده‌اند برگ و برت را خلاب‌ها

نسلی فدای دين شد و انسان شكست خورد
در كشوری كه جای شرف… در كتاب‌ها

گفتند: نسل‌تان چه طلب دارد از خدا؟؟
ارزانی شما همه خرده حساب‌ها

آخر مرا به مسلخ فرياد می‌برد
يك شب سپاه نفرت پا در ركاب‌ها

شناسنامه