آخرین اشعار

های میهن

آن که شمشیر ستم بر سرما آخته است
خود گمان کرده که برده ست؛ ولی باخته است

های میهن بنگر پور تو در پهنۀ رزم
پیش سوفار ستم سینه سپر ساخته است

هر که پروردۀ دامان گهر پرور تست
زیر ایوان فلک غیر تو نشناخته است

دل گُردان تو و قامت بالندۀ شان
چه بر افروخته است و چه بر افراخته است

گرچه سر حلقه و سرهنگ کمان‌داران است
تیغ البرز به پیشت سپر انداخته است

کوه تو، وادی تو، درۀ تو، بیشۀ تو
در سراپای جهان ولوله انداخته است

روی او در صف مردان جهان گل‌گون باد
هر که بگذشته ز خویش و به تو پرداخته است

شناسنامه