نه – هیچ چیز، نه حتی شکفتن گل ماه
نه ذوق گل به بهاری که می رسد از راه
نه هیچ چیز، نمی آورد به وجد ترا
نه صبح های معطر نه شام های سیاه
تو از کجایی؟ اهل چه ای؟ چه شهر؟ چه خاک؟
تو از کدام کتاب آمدی؟ چه سال ؟ چه ماه؟
کدام طالع نحس از خود آفرید ترا؟
که در مشیت او نیست با تو غیر گناه
نه واقعی نه به موقع، نه راستی نه دروغ
گلی معطل، خرگوشکی به دست کلاه
نه هیچ چیز… نه هستی نه هست می کشدت
تو هیچ چیزی… نه هیچ چیز حتی… آه…
تنفس جنی رو به روی آیینه ای
مهی که شکل کس و ناکسی است گاه به گاه