نگاه منتظر

نمی ز دیده نمی‌جوشد اگرچه باز دلم تنگ است
گناه دیدۀ مسکین نیست، کُمیت عاطفه‌ها لنگ است

کجاستی که نمی آیی؟ اَلا تمام بزرگی‌ها
پرنده بی‌تو چه کم صحبت، بهار بی تو چه بی‌رنگ است

نمانده هیچ مرا دیگر، نه هیچ، بلکه کمی کمتر
جز این قدر که دلی دارم، که بخش اعظم آن سنگ است

بیا که بی‌تو در این صحرا، میان ما و شکفتن‌ها
همین سه چار قدم راه است، و هر قدم دو سه فرسنگ است

دعاگران همه البته مجرب است دعاهاشان
ولی حقیر یقین دارم، که انتظار همان جنگ است

شناسنامه