برون پنجره ی تیره ی همیشه ی من
نهال نو تک من، دست و پا و ریشه ی من
چهار شانه و بالا بلند و گندم گون
و سایبان سر ظهر گرم بیشه ی من
من عبوس، مترسک شده سر راهت
تو بی خیال از این کار و بار و پیشه ی من
به کوه می زنی گاهی ولی نمی دانی
که ذهن کوه پر است از صدای تیشه ی من
به شهر برده و در قاب تنگ گلخانه
تو را فروخته دست حریص گیشه ی من
جهنمی است خیابان زندگی در من
و بی گدار مرو روی خرده شیشه ی من
من آمدم که تو را ریشه کن کنم اما
به لطف تو شده ویرانه این کلیشه ی من