نقش‌های ماندگار

روزنامه‌ها، خبر، باز بمب و انتحار
کوچه‌های کابل و بلخ و شهر قندهار

مادری دویده است سمت در به جستجو
کودکان من کجا! غرق بازی و شکار!

آسمان چقدر زود،‌ رنگ و روش می‌پرد
آسمان چقدر زود گشته است بی‌قرار!

شب و صبح بر دلش، بخیه های غم زده است
شوهری که رفته است روی مین و انفجار

سوزن‌اش به روی گل، ‌برگ های سبز و زرد
می‌زند تمام شب نقش‌های ماندگار

آن کنار آهویی جست و خیز می‌زند
یک طرف درخت و گل، دست زن و عشق و کار

صبحدم رسید و او تازه خواب می‌رود
صبح روی دست‌های او گشته است آشکار

زندگی دوباره باز شور و شر گرفته است
در درون رگ‌رگ‌اش عشق می‌شود دچار

دختری درون دشت، مادری به کوچه‌ها
نان و تکری‌ای به سر، بوی نان و کار و بار

کودکی که می‌دود سمت سبز زندگی
کودکی که می‌خرد یک سبد پر از انار

باز هم خدای من، ‌در بهاری از امید
می‌کشد جوانه‌ای روی دست یک چنار

شناسنامه