دلا اثر چه خوش ز ناله شبانه رسد
که یار رفته سفر عاقبت به خانه رسد
به جای هر قدمش رونق هزار چمن
ز رنگ بویش بهار بدین بهانه رسد
فتاده لرزه بدل ز اشتیاق دیدارش
چو بلبلی که پس از سالها به لانه رسد
سرودی بر دمد از لابلای آوازش
به گوش من گهی شعر و گهی ترانه رسد
چو ساحلیست وصال بت دلارایم
که کاش کشتی دل هم به آن کرانه رسد
گمان برم که من به واهی انتظار کنم
نشاید همچو نگاری به این زمانه رسد
نساخت هیچکسی فاش راز خلقت را
کلید فهم بشر کی بدین خزانه رسد
نه علم یافت سرآغاز این حکایت را
نه عقل گاه به پایان این فسانه رسد
بدان خسته تو (ویرا) که طبع شاعری ات
چو نور تازه به سر از رب یگانه رسد