از اینجا که منم
تا اینجا
که یک نقطه با پایان جهان باقی ست
دستی درازتر از مرگ
بیابم به یافتن
روباهِ ترس را
آرمیده در پوستی نارام
ای کنار من در دور دست
از ویلِ درون سینه ام
بالا
دارد کسی بالا…
و ثَقل ماه
از خوابِ گورخانه می آید
هی سایه های منهوک
در ساعتی که پنجه می کشید
بر هشتی ها و نه گوش
بچینم نارنج
از آفتاب
و هی کنم اسب ها را
از ساق روز
به شب بوته ها
با دو گوش من و چارتا پنجره
نشنوم
صدای بوها
صداهای ریخته از آه
از اینجا که منم
تا هیمه ی غروب
در شتاب روباهان
تا لقوه ی ماه
در مشاطه ی ساحرگان
تا بریزم شیهه
در آوند
و بگریزم از وقت
در
وقت
انسان، نسيان است
در سرا
در ساحت
در گور
در مستطیل های بزرگ و کوچک
انسان، نسيان است..
*
امکان من در عشق
ایستاده
میان دو فراموشی
که آن نه عشق
غمی آغشته بود
و این
خواب ترسایان است
در ریشه در آب