اگرچه همچنان اندوه ما مردم، فراوان است
اگرچه روزگار ما جماعت، نابسامان است
زمین نا مهربانی کرده گرچه سالها با ما
و دست آسمانها بر سر ما سنگ ریزان است
تمام پهنهی دنیا شده انگار بر ما تنگ
جهان با وستعش هرچند بر ما مثل زندان است
خبردارند «حال ما سبک بالان ساحلها»
که حال خاطر ما از هرکسی دیگر پریشان است
چنین بیخانمانی داستان تلخ حالا نیست
بنای خانهی ما از زمان دور، ویران است
برای ما چه تفسیر مگر این زندگی دارد؟
که دریای دل هر لحظهی ما رو به طوفان است
نیازی نیست شرح ماجرای ناتمام ما
میان سینهها انبارِ صدها رازِ پنهان است
به رغم اینکه غمچون کوه روی شانههاداریم
نخستین درد ما اکنون نبود سرو لبنان است
به خون خواهی سید! تا ابد ایستاده میمانیم
چه فرقی میکند لبنانی یا اهل خراسان است؟
سپس ما را اگر بیروتیان خوانند بیگانه
چه باکی هست وقتی پای مرز کفر و ایمان است
به مناسبت شهادت سید حسن نصرالله