به نام عشق که در جانِ جان من جاریست
خدای یاری و پرودگار دلداریست
سلام حضرت دلبر! سلام خوشلبخند!
قشنگ جان، نفست در سرود من ساریست
هزار حیف که دیدارت اختیاری نیست
فراق ما گذرا هست اگرچه اجباریست
تمام روز تو هم سرد و گیج و بیحالی؟
شبت شبیه من آیا به چنگ بیداریست؟
اگر چه ماه رخت هفتههاست «بیتاب» است
دو سه شب است «یکی» دل دچار ناچاریست
هزار مرد فدای زنانگی تو باد!
که گفته است جهان جای مردسالاریست
قرار بود بگردیم دور دنیا را
کنون جهان که سراسر چهاردیواریست
به جرم هیچ که محکوم حصر خانگیایم
تمام شهر اسیر بلا و بیماریست
به یاد مردمک دیدهگانت افتادم!
هنوز چشم تو سرگرم مردم آزاریست
بهار آمد و نوروز حرف تازه نداشت
به دور از تو براتم شبِ عزاداریست