آخرین اشعار

می ترسم

من از این زندگی در کوچه ی تکرار می ترسم
و هم از ناله ها و گریه ی هر بار می ترسم

من از چشم غریبانی که سیل خون می بارد
بسا از تکیه گاه بیخ هر دیوار می ترسم

درون من گرفته سخت، می سوزد گلوی من
که من یعنی در اینجا از طناب دار می ترسم

همه گان را که میبنم بسا خون جگر دارند
من از گل های بی نشتر میان خار می ترسم

مگر تا کی اینجا ساکت و آرام بنشینیم
من از قانون رنگ تلخ این بازار می ترسم

همه خاموش اما تشنه قدرت درین وادی
من از نادیدن چشم و دل خونبار می ترسم

شناسنامه