می ترسم

صدا ترکید در بغضی که از آواز می ترسید
لبم مانند قبل از شعله ی الفاظ می ترسید

جهانم دَور سرگردان گرفت و واژه ها امشب
شبیه دردم از افشای رمز و راز می ترسید

صدا شلیک شد تنها میان دود جا ماندم
همانند پرستویی که از پرواز می ترسید

قدم هایم شکست آرام سکر ساکن من را
تنم در رعشه ها جا ماند و از ابراز می ترسید

فضا درگیر شب ماند و کسی از روبرو آمد
برایم دست یاری از دم و دمساز می ترسید

فضا روشن شد اما نور نور کاذب شب بود
فضا آرام شد اما؛ صدایم باز می ترسید

سکوت مطلق و دنیا شکست احساس را در من
فقط من ماندم و روحی که از آغاز می ترسید

شناسنامه