فدای حس عمیق غریبگی هایت
و کفش پاره ی حالا هرات پیمایت
تو را چقدر همین روزهای سی ساله
ربوده از هری و بلخ و باغ بالایت
سه ماه می شود دیگر نیامدی تلگرد
و صبح جمعه ای مانده است و خالی جایت
ببین پر است همین میز و زیر سیگاری
شبیه جان من از مین های غم هایت
فرار کرده ای از دست دردها اما
به مقصدی نرسید آخر، این تقلایت
سلام ناژوی زخمی خانه ی پدری
که هست کودکی ام غرق های و هی هایت
تو ایستاده و اما شکسته است دلی
تو ایستاده ای و تار و مار فردایت
تو رفته ای و تمام محله ی گلشهر
پر است از تو و از اسم و رسم و امضایت
هنوز پر زند از پارک، عصرها شعرت
هنوز شاخه ی گل تازه از تماشایت
بیا مسافر هر روز آخر تلگرد
وطن بنوش مرا از لب هریوایت