قرار بیتو ندارم، مگر قرار منی؟
نه! بهتر است بگویم که روزگار منی
اگر شبیهِ قدمهایِ تو دچار تو ام
تو هم شبیهِ نفسهای من دچار منی
“تو را هزار امید است و هر هزار، “دگر”
مرا هزار امید است و هر هزار منی”
چقدر داغ به گردن گرفتهای، حالا
گلویِ فاخته یا قلب داغدار منی؟
همیشه شعر بخوان جایِ من در آغوشاش
ای آنکه نیمهشبان مست در دیار منی
به او بگو که نفسگیر دوستش دارم
اگر که شعر من و پیشِ چشم یارِ منی
به این نتیجه رسیدم که بگذرانم عمر
به این خیال که چون سایه در کنار منی
دوباره زنده شدم، آه با تمام وجود
گمان کنم که دوباره سر مزار منی
 
				 
								 
								 
								 
								