آخرین اشعار

مهاجر افغان، فرزند تبعید

از بلخ تا نیشابُر از کابل به سمت قم
یک روز در قونیه سرگردان شبی در رم

گاهی میان دشت داغ زاهدان مفقود
گاهی میان آب‌های سرد یونان گم

مالی اگر دارد، برای چوب حراجی
بالی اگر دارد، برای هجرت چندم

گاهی صف آمایش و گاهی صف ویزا
یک دم برای نفت می‌سوزد دمی هیزم

یک روز محروم از قلم، روزی از آزادی
یک روز از آب و کتاب و دانهٔ گندم

سیلاب سیلی جهان بر صورتش جاری
زانوی سنگین زمان بر گردنش اهرم

انگار از روز ازل تقدیرش اینگونه‌ست
یا زیر پای زندگی خُرد است یا مردم

شناسنامه