آخرین اشعار

من زنم

من زنم، یک دردمند دورۀ دیرینه ام
وارث غم‌های بی‌پایان صد تهمینه ام

می‌سرایم روز و شب از مهربانی‌ها، ولی
قرن‌ها آماج صد تیغِ زبان و کینه ام

لحظه‌یی گردونِ گردان بر مراد من نگشت
نیست غیر از روزِ غم از شنبه تا آدینه ام

آتشی افروخته‌ست ارچند در جانم هنوز
برنمی‌خیزد مگر جز آه سرد از سینه ام

با تمام دردهایم بی شکستم بی شکست
گوییا از جنس پولاد است و سنگ آیینه ام

می‌روم بالای بالا تا چکادِ برترین
با پر و بالم، که فارغ از نیاز زینه ام

سرنوشتم را من از سر می‌نویسم عاقبت
می‌کنم پدرود با احوال درد آگینه ام

من زنم، سرشار نیروی وفا و دوستی
کَی مرا از پا بیندازد غم پارینه ام

شناسنامه