آخرین اشعار

منِ آواره را هم می خرید؟

آن خیابان های دور آن روزهای ناامید
آن درختان بلندِ سایه داران سپید…

پلک‌های نیمه بازِ مست خوابِ صبح زود
آن غروب و راه رفتن زیر باران شدید…

آن جنون ِگریه پوشِ در نگاه ساکتم
آن قطار قم به مشهد… آن مسیر غرق بید

آن دعای زیر لب “آه آی امام آهوان…
من همانم آن که حتی از خودش هم می رمید

او که وقتی کودکی ده ساله بود و پا نداشت
ناگهان در صحن سقاخانه با بالش پرید

تا پریدم، عاشق ابری شدم در کوی تو
با هزاران آرزوی رفته بر باد و امید…

عشق آمد، اختیار قلب من دستم نبود
چارنعل این مادیان در سینه ی من می تپید

بعد، روح من میان مشت او جا ماند و او…
او که قلبم بین انگشتان سردش می خمید

واژه هایم، اشک هایم، آه هایم، یک به یک
رفته رفته شعر می شد او ولی آیا شنید؟

ابرهای رهگذر یک جا نمی مانند، حیف
مثل او که آمد اما رفت تا بادی وزید

آهوی قلبم اگر پابند عشقی می شود
من که می دانم شما پا در میانی می‌کنید

ای که دست مفلسان در جیب اِنعام شماست
آرزوهای منِ آواره را هم می خرید؟

شناسنامه