از نگاهت قرنها سیراب سقاخانهها
چشمهای تو دلیل مستی پیمانهها
کاشف الکرب حسین، اِکشف بحقّ بوتراب
ای چراغ شام تار جملۀ کاشانهها
شعله شعله در کنار رود سرکش سوختی
قتلگاهت شد پس از آن، معبد پروانهها
قاصدکها ذرهذره بین آتش سوختند
غرق خون، بال کبوترها میان لانهها
تشنه بودی آب از داغت عزاداری گرفت
مشکها عمری است میگریند روی شانهها
علقمه در علقمه پیچیده شور ذوالفقار
برق شمشیر تو حتی نیست در افسانهها