بر گربه ای که دست کشیدم پلنگ شد
ماهی نگاه داشته بودم نهنگ شد
بودا پیمبریست گرامی که مثل من
روزی گناه کرد و مبدل به سنگ شد
آه ای مصیبتی که تو را دوست داشتم
با رفتن تو زندگی من قشنگ شد
باز از تو یاد کردم و حال دلم گرفت
یارا دلم دوباره برای تو تنگ شد
شاعر وظیفه داشت فقط شاعری کند
دیگر به تنگ آمد و راهی جنگ شد
موسا نبود و معجزهی اژدها نداشت
انداخت بر زمین قلمش را تفنگ شد