آخرین اشعار

مسافرِ پاییز

برای طاها رضایی، جوان ۱۸ ساله افغانستانی متولد ایران، که قربانی یک قتل فجیع در منطقه آبسرد دماوند شد

به پای زخمی و با کفش های پاره دویدی
دویدی و نرسیدی… دویدی و نرسیدی…

چه زخم ها که نخوردی… چه بارها که نبردی
چه اشک ها نفشردی… چه رنج ها نکشیدی

به جرم های نکرده… به حرف های نگفته
چه گریه ها که نکردی… چه طعنه ها نشنیدی

شبیه زندگی برگ، ای عزیز جوانمرگ
از این زمانه ی پاییز، هیچ خیر ندیدی

زمانه خون به دلت کرد، درد بود و فقط درد
نبود چاره ی دیگر، دل از زمانه بریدی

تو ای همیشه ی عابر، پرنده کیش مهاجر
سفر بخیر مسافر، قفس شکست… پریدی

شناسنامه