میدانی «عمو گابو»!۱
من از سرزمین «اَرنواز» و «شهرناز»۲ میآیم
با کوله باری از ترانه و رویا
یادم میآید که خدا
روی شانههای مادرم نشسته بود
در منتها الیه شرقی زمین
و برای یتیم بچگان «یُمگان»۳ لالایی محزون میخواند
زندگی هم در شب چشمان «شهرزاد» جاری بود
و عشق تکان نمیخورد از روی دوش زمین
سالهای نازیستهام را تاب شنیدن داری؟
در این دیار سال مرده
نه بازرگانی سودای عشق دارد
و نه مردی اندیشه عیاری
در کشتزار هلمندیان، جوی خون جاری است
و شبهای بیستاره کابل
امانتدار داغهای پنهان همه این آدمهاست
«زندگی»، اتفاقی است که نمیافتد
و «مرگ» کمی مهربانتر مینمود
اگر پلهای پیش رویم، همه «سوخته» نبودند
عمو جان!
آنجا دوشیزگان «ماکاندو»۴
رعنابند و فریبا
با گیسهایی ریزبافته
و انداخته بر دوش
شادمانه میخوانند و مینوشند؛
اینجا دختران میهنم، چشم و گوش بسته که نه
چشم و گوش بریدهاند
و آینه در دست
میرقصند در میدانی سراسر سنگ
سپید موی مرد مهربان قصهها!
بیا و خاطرات غمگین نیامدگان را عوض کن
تا دیگر فریادهاشان را نربایند از جادهها۵
و نرقصند بر جنازههایشان در خاکریزها۶
و زیباتر شود وطنم
بیآنکه رویایی بسوزد در آن
یا دریایی بخشکد
یا کوهی بلرزد به ناهنگام
۱. لقب گابریل خوزه گارسیا مارکز، داستان نویس معروف کلمبیایی
۲. دو خواهر جمشید که ضحاک، آنان را به زنی گرفت. فریدون این دو خواهر را گرفت و ضحاک را کشت
۳. تبعیدگاه و آرامگاه ناصر خسرو قبادیانی بلخی
۴. نام شهرک تخیلی در رمان «صد سال تنهایی» نوشته گابریل گارسیا مارکز
۵. اشاره به سر بریده شدن هفت مسافر هزاره گروگان گرفته شده «شامل کودکان پیرمردان و پیرزنان» به دست طالبان «۱۷ عقرب «آبان» ۱۳۹۴»
۶. اشاره به کشتار بیش از ۳۰ تن از سربازان پلیس ملی در «جلریز» ولایت میدان وردک به دست طالبان و شماری از همدستان محلیشان در ماه رمضان «۹ تا ۱۱ سرطان «تیر» ۱۳۹۴» و برپایی جشن و شادی روی پیکر این شهیدان