مروارید

اتفاقی بزرگ در پیش است
«آزادی» را فریاد کرده‌ام…
دو روز بعد…
اقوامم از مراسم اعدامم
بازخواهند گشت.
زمین برای من تنگ است
جسدم را به دریا خواهند برد.
ماهی‌ها
ذرّات تنم را خواهند خورد،
آوازم را مرغان دریایی
و موهایم جلبک سبز اقیانوس.
استخوان‌هایم
با مرجان‌ها می‌آمیزند
و کشتی‌ها
بی‌آن‌که غرق شوند، به ساحل می‌رسند.
سالیان بعد
ماهیگیران
صیدم می‌کنند از دهان ماهی‌ها.
مروارید سپیدی می‌شوم
و کودکان گرسنه
به تورهاشان عشق می‌ورزند.

شناسنامه