مرد مصمم

انگار در نگاه تو یک حرف مبهم است
چیزی میان قصه ای از غصه و غم است

لطفا بخند تا غزل آرام تر شود
شادی تو همیشه برایم مقدم است

انگار عشق در سر من شعله می کشد
چشمان تو برای خودش یک جهنم است

می لرزم و تمام وجودم گرفته است
این طرز دید علت مرگ مجسم است

وقتی برای مردنمان آفریده اند
دیگر شکست قسمتی از عمر آدم است

اصلا نمی توانم از این حس گذر کنم
بعد از تو مرگ واقعا امری مسلم است

آیینه ها به صورت من خیره نیستند
در خود شکسته اند که مردی مصمم است…

شناسنامه