آخرین اشعار

مردی که در بامداد مرد

مردی که در بامداد مرد

بغض سال ها تنهایی

تکه تکه

در تنش تکید

مردی که در بامداد مرد

سرک به سرک

خودش را

چلیپا کشید

و جویبار به جویبار

در خویش جاری شد

مردی که در بامداد مرد

نفس هایش را

به باد هدیه کرد

و بادها

از جنس غبارهای سرگردان

برایش کفن بافتند

مردی که در بامداد مرد

دقیق ساعت ده دیروز

تنش

بر تن خاک چسپید

مرد دست تکان داد

خودش را گفت

خدا حافظ…!

مردی که در بامداد مرد

هیچ گاهی نشرمید و حتا بعد از خدا حافظی

تمام شب

کنار گورستان

نشست

و

ستاره شمارید

شناسنامه