صبح، به کوچه مثل یک مورچه گام می کَشی
از غمِ چاشت بی خبر، حسرتِ شام می کشی
دور اتاق میزنی چند هزار متر گام
سگرتِ سر بریده را روزِ تمام می کشی
شاخچه شور می خورَد، زاغ ولی نمی پَرَد
زیرِ درخت با کسی دودِ حرام می کشی
خسته و بی بهانه شب، می رَوی و به گوشه یی
تلخیِ روزمره را جام به جام می کشی
کار، کتاب، زندگی، مردمُ روزگارُ زن
زودتر ای هزار سر! نازِ کدام می کشی