هرچند خسته ایم و به زانو فتادهایم
لاکن چو کوه پشت شما ایستادهایم
یادم نرفته است که آیین مان یکیست
با آن نشان به خاک شما پانهادهایم
هم راه، هم عقیده و هم کیش و هم زبان
از یک تبار و تیره و یک خانوادهایم
تیر تو درکمان بُوَد و تیغ من به کف
آرش نگاه کن! که رودابه زادهایم
روی دو دست خالی ما هم حساب کن
ما کشتهٔ نگاه و جبین گشادهایم
گوید زبانِ ساکت و چشمان باز ما
ما بارقیب زیرک و با یار سادهایم
در فکر ما مخاطرهٔ نان و آب نیست
ما رهروان خونی این راه و جادهایم
از اسپ اگر فتاده ولی اصلمان به جاست
گاهی سوار بوده و گاهی پیادهایم
اما بگویم اینکه نمکهای خورده را
با پا و سر دویده، به پای اعادهایم
خوکان اگر مقابل تو صف کشیدهاند
ما مثل کوه پشت شما ایستادهایم