کفش من این دل هوایی و پاک
سر به راه است، می زند مسواک
ساعت هفت صبح می خیزد
می رود تا دم در ادراک
خاک بازی نمی کند هر چند
صبح تا شام می دود در خاک
گاه گاهی لبش به شیشه ی مست
می چشد ریشه ریشه ریشه ی تاک
کفش ها بی گناه عین ما
گاه ما عین کفش ها بی باک
بند از بند پاره پاره شدن
مثل یک انفجار یا کولاک
من و کفشم رفیق راه اما
غافل از مرگ از همین تیک تاک