مانند عطری روی تنپوش تو میمانم
مانند آهنگی فراموش تو میمانم
دست ترا در جیبهایم گرم میسازم
یک شاخۀ گندم سرِ گوش تو میمانم
در سینهام محکم فشردم بازوانت را
گفتی که تا مرگم در آغوش تو میمانم
سر نیست، انباری است، از باروت و بغض… آن را
با گریهای آرام بر دوش تو میمانم
گفتم بگو که دوستم داری، نمیگویی
یک بوسه بر لبهای خاموش تو میمانم