مادر

مادر سلام! ما همگی ناخلف شديم
در قحط سال عاطفه هامان تلف شديم

مادر سلام! طفل تو ديگر بزرگ شد
اما دريغ کودک ناز تو گرگ شد

مادر! اسير وحشت جادو شديم ما
چشمی گزيد و يکسره بدخو شديم ما

مادر! طلسم دفع شر از خوی ما ببند
تعويذ مهر بر سر بازوی ما ببند

ای ماه ما پلنگ شديم و تو سوختی
ما صاحب تفنگ شديم و تو سوختی
***
پرسيده ای که ماه چه شد اختران چه شد
من مانده ام که وسعت اين آسمان چه شد

دوشيزگان قريه بالا کجا شدند
گلچهره و گل آغه و گلشا کجا شدند

گلشا شکوفه داد جوان شد عبوس شد
در دشت های تفته تفتان عروس شد

گلچهره خوش به حال غمش غصه سير خورد
يک شب کنار مرز وطن ماند و تير خورد

از او نشان سرخ پری مانده است و هيچ
از ما فقط شکسته سری مانده است و هيچ
***
اينک زمين پياله خون است و هيچ نيست
زخم است آتش است جنون است هيچ نيست

امشب هجوم دوزخی باد ديدنی است
اين گيرو دار گردن و پولاد ديدنی است

در چارسو دميده و در چارسو دوان
اينک منم چو باد دی آواره در جهان

اينک منم دو پای ورم کرده در مسير
اينک منم مسافر اين خاک سردسير
***
بگذار تا به چشمه خون شستشو کنم
بگذار رو به کوه کمی گفتگو کنم

اين کوه شانه های مرا چون برادر است
بگذار با برادر خود گفت و گو کنم

کوه از کمين و صيحۀ مردان عقيم ماند
اين بيشه هفت سال پياپی يتيم ماند

يکباره سروهای کهن ريشه کن شدند
مردان اين قبيله عاشق کفن شدند

رخش غرور و تيغ و کمان را فروختيم
کام و زبان شعله فشان را فروختيم

خوش قامتان به قد دوتا خو گرفته اند
مردان کج به بوی طلا خو گرفته اند
***
اينک نشسته ايم سبک در کمين خويش
چشم انتظار سوختن آخرين خويش

اينک نشسته ايم که تا مارهای خشم
از شانه های مست کسی سر به در کند

اينک نشسته ايم که تا نسل سامری
گوساله های شيری شان را بقر کنند

جمعی به آن سرند که ناموس و ننگ را
نذر کلاه گوشه يک تاجور کنند

دست و دهن گشاده که داد از کدام سوست
موجی نمی زند که باد از کدام سوست

مردند تا به سفره شان نان بياورند
توفان نديده اند که ايمان بياورند

القصه برده اند از اين ورطه رخت شان
جاويد باد کبکبه تخت و بخت شان

شناسنامه