لکاته

رفیقم، روزها «کار» است و شب، سگ‌های ولگرد است
سرم در زند‌گی گرم و دلم از زند‌گی سرد است

اتاقم دشت، دشتی خشک و دورافتاده، دشتی که
هزاران کاکتوس از هر کنارش سر برآورده است

زنی را دوست ‌می‌دارم که اسم شوهرش پول است
زنی که مثل ماشینی مطیع و رام یک مرد است

زنی که کودکش را لای رانش کُشت و دور انداخت
زنی زنجیرِ زر در پا، زنی تیغِ طلا در دست

زنی که دوستش دارم، زنی که دوستم… شاید!
نه اصلاً نیست! او زن نیست، یک لکاته، یک درد است

کجایی ای فراموشی! بیا تو همسر من باش
که راحت باشم از رنجی که روزافزون و شبگرد است

شناسنامه