بیست سال است به دامان شما چنگ زده
در دوراهیّ جهان دخترک جنگزده
بیست سال است به دنبال خودم میگردم
آی همسایه! کمک کن، نفسم زنگ زده
نذرتان باد دو چشمی که «هزاره» است، که شب
قسمتش را به سیاهیّ خودش رنگ زده
اسمتان حک شده با خون سرانگشت من است
روی هر تار که با حوصله آهنگ زده
بر ترکهای دو چشمم گل و گنجشک بکش
لطف یک دوست به این پنجرهها سنگ زده
دست تاریک مرا پس نزن ای ماه غریب!
روشنی بخش به این خانه خرچنگ زده