ای فرصت آیینهای درنگ
در شبهای خاموش تماشا
ای لحظههای عاشق
در چشم بی بهار زندگی
ای خسته از خارهای رنج
کدامین زخم میخواند
خاکستر چشمی را که حقیقتی
نیافت
خلوص جاودان همیشه
چه حقیر شده است
وقتی از خواب اقاقی
نام تو گذر میکرد
ای فرصت آیینهای درنگ
در شبهای خاموش تماشا
ای لحظههای عاشق
در چشم بی بهار زندگی
ای خسته از خارهای رنج
کدامین زخم میخواند
خاکستر چشمی را که حقیقتی
نیافت
خلوص جاودان همیشه
چه حقیر شده است
وقتی از خواب اقاقی
نام تو گذر میکرد