با خشم آذرخش؛ چو جنگل در اوفتد
موج شرر به خرمن خشک و تر اوفتد
هر چند نسل خار؛ سزاوار آتش است
اما بسوزد آنچه که در مجمر اوفتد
بر خود مباش غره؛ که در گیر و دار رزم
زین سرنگون شود چو ز سر افسر اوفتد
از ناخدا چه ساخته در کام موج مست
گر بادبان رها شود و لنگر اوفتد
آب روان که سلسلهجنبان زندگی است
یاغی چو شد کشنده و ویرانگر اوفتد
منگر سبک به پشتهٔ خاکی که زیر پاست
با جنبشی نشانه ز بوم و بر اوفتد
دست هوا اگرچه نسیم نوازش است
هنگام قهر؛ سیلی مرگآور اوفتد
اما ز لطف آتش و آب و هوا و خاک
نقش امید بر لب نیلوفر اوفتد
تا میتوان به دست ز کاری گره گشود
دندان در این میانه چرا داور اوفتد؟
پیش آر دست مهر که در رختخواب خصم
پیوسته خار سر زند و نشتر اوفتد
بر دوش آن که نغمهٔ پاییز میسرود
شالی به رنگ سربی خاکستر اوفتد
“شست عروس” پا بکشد از حریم تاک
در خم خروش و سکسکه در ساغر اوفتد
“شست عروس” از دیرپاترین و خوشگوارترین انگورهای هرات.