مردی که بر خاک تبسم سجده میکرد
بر گونههای زرد مردم سجده میکرد
میخواست تا یک دل شود با اوج دریا
مانند موجی پر تلاطم سجده میکرد
لبخند را در بین مردم جار میزد
بر امتداد دست گندم سجده میکرد
پیشانیش سرشار از باران هرشب
بر آب این روح ترنم سجده میکرد
دایم سکوت تلخ خود را دار میزد
بر تیغهای بی ترحم سجده میکرد