لبانت قند مصری، گونه هایت سیب لبنان را
روایت می کند چشمانت آهوی خراسان را
من از هر جای دنیا، هر که باشم، عاشقت هستم
به مِهرت بسته ام دل را، به دستت داده ام جان را
چنانت دوست می دارم که با شوقِ تو می خواهم
بسازم وقف چشمت تاک های مستِ پَروان را
بگويى سرمه دانت مى کنم بازار کابل را
بخواهى فرش راهت مى کنم لعل بدخشان را
تو را من مى پرستم بعد از اين تا هر زمان باشم
نمى سازم دگر در باميان بوداىِ ويران را
تو ياقوت يمن، مُشک ختن، ماه بخارايى
به زلفت بسته اى هر گوشه دل هاى پريشان را
کنار پنجره آواز مى خوانى و افشانده است
صدايت رنگ و بوى هر چه گل، هر چه گلستان را
کنار پنجره گيسو به گيسوی شب و باران
حواست نيست عاشق کرده اى حتى درختان را