برای باختگان قمار سیاست
داوِ آخر خلاص… باخته ای، نشکن تخته را، به سنگ نزن
مشت بر خنده رقیب نکوب، دست بر ماشه تفنگ نزن
تو همینی، همین که می بینی دارد آیینه راست می گوید
بر نیاشوب و روی ماهش را پر کدورت نساز، رنگ نزن
بام تا شام دام پهن نکن سر راه عبور ماهی ها
خاک در چشم صاف چشمه نریز، بر گلوگاه رود چنگ نزن
با توام ای همه پر از آشوب! با تو ام همه پر از طغیان!
اینقدر با درخت قهر نباش اینقدر بر پرنده سنگ نزن
شب به شب ناگهان خراب نکن خواب گل را سکوت جنگل را
آسمان را به حال خود بگذار، پنجه بر ماه ای پلنگ نزن
گاه هی چرت می زنی، خوابی، گاه پیوسته روی اعصابی
آی شماطه ایِ عهد عتیق! وقت و بی وقت دنگ دنگ نزن
“خانه از پای بست ویران است”، خواجه لطفاً کمی مدارا کن
پای دیوار های لرزانش تو از این بیشتر کلنگ نزن
داو یا دَو: یک دست یا یک دور از قمار