ای روزهای ناخوش تب دار تکفیری
ای عصرهای بی سرود فصل دلگیری
خفته است در تاب و تب تان یک جهان آواز
از دختران خسته ی این شهر زنجیری
صبحی که ما با یک خبر بیدار میگشتیم
از خواب اعدام سیاووشان پامیری
با بغضهای مکتب و اندوه دانشگاه
این صنفهای خالی از شور فراگیری
در هم فرو میریزی و هر بار جانت را
میسازی از نو مثل ققنوسی اساطیری
حالا بخوان با یک دل لبریز از رویا
خطی بکش بر روی شبها با تباشیری
از شور آواز رهایت خوب فهمیدم
شب راه باریکی است تا صبح جهانگیری
تاریخ یک بار دگر تکرار خواهد کرد
می افتد این فواره آخر در سرازیری