وطنم قصۀ غمگین است
بر همه بادیه و جنگل و دشت
که نوشتن نتوان
*
خواب رنگین شب عید منست
سر بام و شب یک تابستان
اختران تا قد آدم پایین
عطر نمناک علفها با باد
خواب رنگین شب عید که گفتن نتوان
*
وطنم بر ورق حادثه ماند
ارغوانی غزل گمشده است
که کسی تا خط آخر ننوشت
و کسی هم به تمامیش نخواند
*
وطنم همچو سرودیست ز زردشت زمان
مردمان با نفس سوخته اش خوانده اند
همصدا، گاه براهی تاریک
گاه با آتش آفروخته اش خوانده اند
*
روید از هررگ سنگش گل آذر نوش و
دره و دشت و بهاران
نوبهارانه نگارین سر و پاست
دلش از دیر گهان
روشن از بانگ دعاست
*
مشعل عشق و امید رستم
درسیه چاه که خموش شدست
دفتر خاطره هایست که دربارش و یاد
بین ویرانۀ تقویم، فراموش شدست
*
وطنم قصۀ غمگین است
تا کنون هیچکس آنرا به تحمل نشنید
وطنم ایینۀ بشکست
که در آن صورت خویش
کسی آنگونه که بودست ندید
*
وطن آتش افروخته است
وطنم باغچۀ سوخته است
*
قصه گویان زمان را یکجا خواب ربود
که بگوشی نرسد زمزمۀ « بود نبود »
تا سری بر سریالینی هست
وطنم قصۀ غمگین است.