آخرین اشعار

فصلِ کوچ

جا مانده‌ای از هم‌سفرانت

بر انبوه برگ‌های زرد کز کرده‌ای

و نگاهم می‌کنی

باد بر پرهای نازکت چنگال می‌کشد

بی‌‌‌تاب می‌شوی

و نگاهم می‌کنی

من اما پنجره‌ام را باز نخواهم کرد

فصل کوچ است پرنده کوچک

پر در بال‌های هم‌سفرانت بگذار

به سرزمین های گرم سفر کن

اینسوی پنجره

برفی سنگین می‌بارد

و انگشت‌های قندیل بسته‌ام

به سمت تو یخ زده‌اند

به خانه من پا مگذار

امروز آخرین فرصت کوچیدن تو است

پرنده کوچک!

پرواز کن

شناسنامه