جا ماندهای از همسفرانت
بر انبوه برگهای زرد کز کردهای
و نگاهم میکنی
باد بر پرهای نازکت چنگال میکشد
بیتاب میشوی
و نگاهم میکنی
من اما پنجرهام را باز نخواهم کرد
فصل کوچ است پرنده کوچک
پر در بالهای همسفرانت بگذار
به سرزمین های گرم سفر کن
اینسوی پنجره
برفی سنگین میبارد
و انگشتهای قندیل بستهام
به سمت تو یخ زدهاند
به خانه من پا مگذار
امروز آخرین فرصت کوچیدن تو است
پرنده کوچک!
پرواز کن