آخرین اشعار

فریاد غدیر

شد صدای هلهله از گنبد اخضر بلند
تا که شد دست علی با دست پیغمبر بلند

باده نوشان غدیری ساغر شادی زدند
تا سر خُم شد به دست ساقی کوثر بلند

پیش جهل این جماعت، عاقبت نشنیده ماند
هرچه عقل آواز حق سر داد بر منبر، بلند

از گلوی ظلم و ظالم آب خوش پایین نرفت
هر کجا شد ذوالفقار حضرت حیدر بلند

پیش بازویش موظف شد به کوتاه آمدن
گرچه بود آوازه‌ی سرسختی خیبر بلند

مثل روز از سخت و سست دست‌هاشان روشن است
کی سرافکنده است فردا؟ کیست فردا سر بلند؟

از میان دست‌های بیعت، اما بعدها
بشکند دستی که شد بر صورت مادر بلند

شناسنامه