از من گرفت مملکتِ شادی مرا
آن سرزمینِ خوب و خدادادی مرا
ننگ قبیله، جنگ زبان، ماجرای دین
بر باد داد خانهی اجدادی مرا
دنیا سکوت کرد، نشست و نظاره کرد
تا بشنود حکایتِ بربادی مرا
با آنکه خیل کرکس و کفتار، این زمان
از من ربوده ارزش و آبادی مرا
اما شبانِ تیرهی تاریخ شاهدند
فریاد سربلندی و آزادی مرا
هفتاد کوه درد، بنا کن مقابلم!
تا بنگری تحملِ فرهادی مرا