آخرین اشعار

فرض کن…

فرض کن پنجره‌‌ ام، رُخ به رُخ‌ ات “وا” شده‌ام
یا دَرِ خانه‌ی عشقم که تماشا شده‌ام

فرض کن ساعت و آیینه و گل‌دانی و میز
هرچه در دَور و برت هست مهیّا، شده‌ام

فرض کن چلّه و چوری و گلوبندِ تو‌ام
یا که پیراهن و پاپوشِ تو زیبا، شده‌ ام

فرض کن «کمره» و «لپتاپ» و کتاب و قلم‌‌ات
یا که گل‌‌های سرِ میزِ تو تنها شده‌ام

کوچه‌باغی که از آن قصدِ گذشتن داری
سنگ‌فرشی که در آن باز نهی پا، شده‌ام

عشقه‌پیچانِ زمستان‌زده‌یی بودم و حال
در هوایت هیجانی و شکوفا شده‌ام

فرض کن پشتِ درِ دفترِ کارِ تو کسی
انتظار است، منِ گُم‌شده پیدا شده‌ام

شناسنامه