آخرین اشعار

غم عزیز

دویده‌ام از پی تو بی‌سر، چه جست‌وجویی چه افت‌وخیزی
و تو چنان آهوان وحشی، ز سایه‌ام نیز می‌گریزی

کشیده‌ام گاهی آن‌چه باید، کشید با پیر خاکساری
چشیده‌ام گاهی آن‌چه باید، چشید با طفل خاک‌بیزی

میان این شوره‌زار تفته، نبود ممکن که باری آری
ز برکه‌ای رفع تشنگی را، کفی بگیری و پس نریزی

کجاست آن مهر و قهرت ای ماه، که از من خسته نیمه‌راهی
نظر به هر رو دریغ داری، نه می‌نوازی نه می‌ستیزی

سپندآسا گداخت عمرم، در آتش عشق و دوری تو
بیا که از این سه پنج روزه، به روی دستم نمانده چیزی

شکایت این است و شکرها از، سپیدی بخت خویش دارم
که دستی این سو کشید ما را، به رغم کوری و بی‌تمیزی

بس است ما را همین بهانه، نگاه‌هایی شهید راهت
و خوش‌تر از این ترانه‌ای کو، که کشت ما را غم عزیزی

شناسنامه