آخرین اشعار

غزل گنبد طلا

هر روز تازه می‌شوم از عطر واژه‌ها
مشهد، حرم، نماز، زیارت، دعا، رضا

هر صبح در خیال خودم پر گشوده‌ام
آن‌سوتر از هیاهوی این شهر و روستا

از کوه‌ها گذشته کنارت رسیده‌ام
طی کرده خط فاصله را تا به انتها

گردیده‌ام به دور صفای تو آن‌قدر
تا هفت پلک جان مرا داده‌ای صفا

من کیستم؟ کبوتر آواره و غریب
با عشق تو رسیده از آن‌سوی ابرها

با نام تو پریده به آغوش آسمان
در بی‌کرانِ لطف خراسان تو رها

این شعر را به نام تو آغاز کرده‌ام
با نام تو وزیده بر آن عطر کبریا

پایان و روزگار خوشی دارد این غزل
حالا لباس شوق به تن کرده واژه‌ها

من نیز مثل نام تو بسیار روشنم
پیچیده نور بر تنم از گنبد طلا

شناسنامه