بر این کویرِ عطش؛ گهگهی ببار ای ابر!
آیا کریم سپهر، ای بزرگوار! ای ابر!
بر آبگینهٔ لطف تو سخت؛ دلتنگ است
جزیرهای که ندیده است جز غبار ای ابر
بر این مسافر بیکولهبار سرگردان
یکی نداد؛ نمی آب خوشگوار ای ابر
نریخت قطرۀ اشکی کسی به غربت من
گلایه دارم از این تلخ روزگار ای ابر
بهار؛ بیتو نفس گیر تر ز پاییز است
بیا و بگذر از این بوتههای خار ای ابر
زمین باغچه آبستن چه مردابی است؟
که رُسته از لب هر جویبار؛ مار ای ابر
ز شارعان ریا انتظار داد؛ خطاست
که حکم سایهٔ عدل است سنگسار ای ابر
بیا که رخت ببندیم از این سرابکده
که میکشند به پیرامنت حصار ای ابر
هوای موج به سر دارم و غریو نهنگ
ز تَنگ تُنگ بلورین مرا بر آر ای ابر!