آخرین اشعار

غروب اسکندر

در رگم رودخانه‌ها جاری
من دعا می‌کنم که برگردی
مثل ماهی به برکه‌ای تاریک
مثل آتش به کلبه‌ی سردی

استخوانم شدید می‌سوزد
در نگاهم پرنده‌ها حیران
من که از دور شهر رویایم
تک تک خانه‌های من ویران

سرگذشتی عجیب دارم من
یک طرف از غم تو لبریزم
یک طرف مثل کوه پا برجا
یک طرف مثل کوه می‌ریزم

لابه‌لای کتاب و دفتر و مشق
سرنوشتم شبیه مولانا
نه، شبیه غروب اسکندر
سرکش و مقتدر ولی تنها

شناسنامه