غربت

چقدر گریه کنم غربت ماوایم را
غم ویران شدن میهن زیبایم را

چند آمو شود اشکم که بشویم، مادر
خون جاری شده از شانه ی بابایم را

از کدام آیینه با گریه ی خود پاک کنم؟
داغ پیشانی نیلوفر و افرایم را

پس ازین با بغل خالی سنگر چه کنم
با زن بیوه و فرزند برادر چه کنم

های دکتر همه ی جان و تنم می سوزد
چیست درمان منی که وطنم می سوزد

سر هر مردمکم سنگ تراشی کردند
بمب ها جمجمه ام را متلاشی کردند

مثل سگ های گرسنه به تنم تاخته اند
سر قالیچه ی خونم اتن انداخته اند

بی خبر مانده که این بادیه عاشق دارد
پشت هر تپه دو صد قافله “خالق” دارد

که چنین جا به چنین بی پدران جا نشود
صاحب خانه به جز دختر بودا نشود

وطنم! سینه‌ی تو روزانه‌ی امید است
پاسدار شب و روز تو فقط خورشید است

آسمانت پر گنجشک و کبوتر بادا
دشت هایت پر گل‌های معطر بادا

شناسنامه